نگاه نو
محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت *********************************** "پروین اعتصامی"
مست گفت: ای دوست, این پیراهن است، افسار نیست
گفت: مستی, زآن سبب افتان و خیزان مى روی
گفت: جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست
گفت, مى باید تو را تا خانه قاضی برم
گفت: رو صبح آی، قاضی نیمه شب بیدار نیست
گفت: نزدیک است والی را سرای, آنجا شویم
گفت: والی از کجا در خانه خّمار نیست
گفت: تا داروغه را گوییم، در مسجد بخواب
گفت: مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست
گفت: دیناری بده پنهان و خود را وارهان
گفت: کار شرع کار درهم و دینار نیست
گفت: از بهر غرامت جامهات بیرون کنم
گفت: پوسیده است، جز نقشی ز پود و تار نیست
گفت: آگه نیستی کز سر در افتادت کلاه؟
گفت: در سر عقل باید، بى کلاهی عار نیست
گفت: می بسیار خوردی زآن چنین بى خود شدی
گفت: ای بیهوده گو، حرف کم و بسیار نیست
گفت: باید حد زند هشیار مردم، مست را
گفت: هشیاری بیار، اینجا کسی هشیار نیست…